یه کم گرمه... بی کارم... دیگه حتی فکرم هم کاری نداره... هر دوتامون بیکاریم... نه تخیلی... نه آینده ای... نه بدبختی و خاکتوسری... نه عشقی... گیر کردم تو چندین سال خاطره ی سنگین که از یاد آوریشون متنفرم... چه ثانیه هایی که آرزو میکردم زود تر بگذرند... چقدر آرزو کردم که زمان بایسته و جلو نره... بعضی هاش به خاطر عشق و حالی بود که تو اون لحظه ها بود و دوست نداشتم تموم بشند... بعضی هاش به خاطر ترس از آینده بود... ترس از بد شدن اوضاع... چه لحظه هایی بود که آرزو میکردم به عقب برگردم تا بتونم راه درست رو برم یا اصلاح کنم چیزی رو...
نمیدونم واقعا تو این بیست سال همیشه عقربه های ساعت با یه سرعت مشخص حرکت کردند؟؟؟...
اضافه: چند روزی نبودم... خفه بودم...اما میخوندمتون... شما ببخشید/ معرفت بعضی ها رو حال کردم/ این متن بالا رو هم چند روز پیش نوشتم.
سلام ..
اول اینو بگم من بی معرفت نیستم ..دروغ نگم هرروز وبتو باز میکردم ببینم اومدی یا نه ..اما کامنت نمیذاشتم
اهل دروغ نیستم !!!!
سلام... اینجانب غلط بکنم به شما بگم بی معرفت...
قبولت دارم و دمت گرم.
خیلی مخلصم.
اول شدم :))
خوشحالیم و به پایکوبی میپردازیم
خندم گرفت... همچین نوشتی اول شدم که یکی ندونه فکر میکنه اینجا روزی هزار تا بازدید داره...
خوشحالیم که خوشحالید...
ایول به شما
چند روز چرا خفه شده بودی؟!
خفه کرده بودنت ..یا خفه شده بودی؟!
والا چی بگم... اعتصاب غذا که مال از ما بهترونه اما اینجانب بعضی وقت ها اعتصاب نوشتن میکنم... با خودم درگیر میشم.
قبل از اینکه بیام اینجا نه ماه اعتصاب نوشتن اینترنتی کردم... اعتراض دارم به بعضی چیز ها و بعضی افراد...بعدش که رفتم تو وبلاگم دیدم دیگه نمیشه اونجا نوشت...
خب خدا رو شکر که خفقان نوشتاریت رفع شد(دلم تنگ شده بود)
نمی دونم چی بگم راجع به پستت ملموس نبود برام
سلام
خودم هم دلم تنگ شده بود...
بی خیال... ایشالا ملموس میشه بعدا..
سلاااااااااااااام
به به؛ به سلامتی!
این پست یخورده نامفهوم بود
از چی نالونی پسر جان! هنوز بهترین سالای عمرت نرسیدن ها؛ هنوز اول راهی
سلاااااااااااااام از بنده...
به به که تشریف آوردید...
والا خودم هم نمیدونم از چی نالونم... فکر کنم از تکرار... از اینکه هیچ اتفاق جالب و جدید و بزرگی نمیفته...
ارادت
به قول استادای زبان woooow!چقده من کمبود محبت داشتم خودم خبر نداشتم الهی بگردم
من فکر کردم رفتی سربازی که خبری نیست ازت گفتم چه بی خدافظی!تازه یه بارم آدرستو اشتباه وارد کردم اومد همچین چیزی نیس اصلا جات خالی چند تا فحش بهت دادم و البته یه ذره هم دلم گرفت ولی بعدش دیدم نه پابرجایی هنوز بازم چند تا فحش دادم ولی خوشحال شدم عوضش!
ها اینا رو که نوشتی قبول دارم. یعنی از همون اول که دانشگاه قبول شدم نوروزی نبود که من به این فکر نکنم که آینده م رو چطوری نجاتش بدم کلا هر سال تحویل اینطوری خراب میشد ولی الان دیگه خودمو سپردم به دست امواج تقدیر تلاشمو می کنم واقعا هم واسه هدفم مایه می ذارم ولی دیگه نگران نیستم. حرف منو گوش کن ننه! غصه بخور ولی گند نزن به زندگیت! هان!
شانس آوردی باطری لپ تاپم داره تموم میشه وگرنه حالا حالا ها از ر منبر پایین نمی اومدم
اون با معرفته شما بودی ها... احساس ارادت درونی کردم به شما...
سربازی کیلویی چند... خیلی که اینور و اونور برم میرم دانشگاه... یه سوراخی داریم به نام ۱۲۳
در مورد فحش ها ناز نفست...
خوشم میاد خوب گرفتی درد دلم چی بود... شما نوروز ها میرفتی تو فکرش من چند روز یکبار میرم تو فکرش.
غصه بخور ولی گند نزن به زندگیت... اینو یادم میمونه...
منبر رفتن هات رو دوست دارم... به هر حال یه کم از ما بیشتر غصه خوردی و یه چیزی حالیته...
لذت بردم از نظرت.
من اومدم بگم :
کجایی خبری ازت نیست :)) بعدا منم در زمره با معرفت ها قرار بگیرم
به نظرم آینده روشنی پیش روم نیست اگه اینجا بمونم .. خیلی بده همچین حسی دارم ولی خب هست دیگه چکار کنیم !!!!!
زندگیمون داره تلف میشه .. اعصابم خیلی خرده .. هرروز عین دیروز! دیشب اومدم یه کامنت طولانی نوشتم ..هرچی ارسال رو میزدم ارسال نمیشد .. چند بار رفرش کردم و دوباره خواستم بفرستم بازم نشد .. دیگه اعصابم خورد شد بیخیال شدم ...
جوون تفریح میخواد .. خدایی یه تفریح به من بگو؟!! قبلا میرفتیم مشستیم سفره خونه الان دیگه میریم سفره خونه میگن خانمی قبولت نمیکنم .. یعنی اون عقاید خرافاتیت تو حلقم ..
آپم بدووووووووووووو بیا
سلام از ماست... مشرف فرمودید
گیر دادی به این قضیه و بی خیال هم نمیشی ها... یه غلطی کردم دیگه بی خیال....
این قضیه ی کامت رو کاملا درک میکنم... دهن من رو که چندین بار سرویس کرده...
به عنوان تفریح گه گداری بیا به من فحش بده... به جان خودم چیز دیگه ای به ذهنم نرسید...
ببین میای وبلاگم آدرس وبلاگتو اشتباه میزنی ها ....
میزنی
http://navdon.blogsk.com
دوبار اینجوری زدی
حواستو جمع کن برادر ...
ببخشید خب... بچه که زدن نداره...
چشم خواهر حواسم رو جمع میکنم...
امیدوارم روبه راه شی
اپم
رو به راهم... مشکلی نیست...
چشم اومدم که بیام
"نمیدونم واقعا تو این بیست سال همیشه عقربه های ساعت با یه سرعت مشخص حرکت کردند؟؟؟..."
وقتی داری از لحظه هات لذت میبری با سرعت نور حرکت میکنن وقتی که دوست داری بگذره انگار زمین گیر شدن
دقیقا
خیلی بده ها!!
همه زندگی به آدم زهر میشه به کارای نکرده شو عمر رفتش فکر کنه!!!
اونم هر چند روز یه بار نه فقط نوروز!!!
باید عبرت بگیریم و حال و آینده رو بسازیم
"زمان همه چیز رو درست می کنه... تغییر میده"
خیلی وقتا هم گند میزنه به همه چی!!
من اعتقاد دارم معمولا گذر زمان سختی ها رو آسون میکنه... مشکلات حل میشند... شاید هم ما خودمون رو تطبیق میدیم.
راستی شما یه نشونی از خودت میزاشتی که ما خدمت برسیم.
وبم رو بستم..خیلی وقته چیزی توش نمینویسم
نسبت به سختی ها بیخیالت میکنه یا سختی ها رو آسون؟
بعضی وقت ها در لحظه های اول تصورم ما از سختی چیز دیگه ایه... یعنی اشتباه میکنیم... بعدش که زمان میگذره می فهمییم که اونقدر ها هم که ما فکر میکردیم سخت نبوده... البته خیلی وقت ها هم بی خیال میشی یا عادت میکنی.
خوب پس ایشالا هر وقت وب جدید افتتاح نمودید ما رو هم خبر کنید اگه دلتون خواست...
خوشحال میشم وبم رو میخونی و نظر میدی...
پیروز باشی
یه کم بیشتر بخند.